امیرارسلانامیرارسلان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما امیرارسلان

خرابکاری های امیر ارسلان

پسرم دیگه داری یواش یواش شیطنتاتو شروع می کنی حسابی خرابکار شدی اینم چن نمونش چند روز پیش که مامانی داشت بافتنی می بافت کامواشو برداشتیووووو بقیشو خودت ببین ببین چه ذوقی کرده من پشیمونم منو دفا نتونین حال ببینم چه مزه ای اینم یکی دیگه از خرابکاریهات با کتاب دایی جون ...
11 دی 1392

شش ماهگی

عشق مادر دیگه حسابی شیطون شدی یک ماهی هست که کامل میشینی تازگی داری سعی میکنی خودتو چهار دست و پا کنی وقتی برای گرفتن تلفن از دستم تلاش میکنی میمیرم برات انقدر که تو نازی با اون چشمای شیطونت زل میزنی بهم منتظری که باهات بازی کنم یا وقتی توی روروئکت هستی میام از کنارت رد بشم دستات و برام باز میکنی ذوق میکنی که انگار میخوام برت دارم منم طاقت نمیارم برت میدارم گاهی وقتا که خودم و کنترل میکنم برت ندارم از کنارت می گذرم اون وقت تو لب ور میچینی و بغض میکنی دیگه می خوام بمیرم برات نمی دونی عشقم چه قدر دوست دارم نمیدونی چه دنیایی هستی برام وای صبحا که وقتی از خواب بلند میشی برای اینکه بیدارم کنی با دستات یا پاهات میای تو صورتم منم برق از سه فازم میپ...
11 دی 1392

آلبوم هشت ماهگی

پسر گلم حالا که هشت ماه از روزای زندگی تو گذشته من و باباجون فهمیدیم که نفسامون به نفست بنده و اینقدر این لحظه هامونو شیرین کردی که نگووووو.... توی این ٨ماه خیلی تغییر کردی و می شه این تغیرات رو روز به روز حس کرد. داری با در آوردن ٢ تا دندون دیگت مبارزه می کنی الهی بمیرم خیلی این روزا اذیت می شی کلی طعمهای جدیدو امتحان کردی. اوایل این ما وزنت١٠.٥٠٠ و قدت ٧٧ سانتی متر شده این ماه زیاد وزن نگرفتی چون همش بخاطر دندونات مریض بودی عکسای ٨ ماهگیتو تو ادامه مطلب گذاشتم   یه عالمه عکسه اگه خواستین بفرمایید ادامه مطلب   بالاخره بعد از  ماه تونستم با زور از اولین دندونات عکس بندازم آخه دندونات خیلی کو...
1 دی 1392

ماه محرم

  امسال اولین محرمی بود که تو این دنیا بودی. اولین جمه ماه محرم همایش شیرخواران توی مصلای امام خمینی بود. من و  مامانی وزنعمو آرزو جون تصمیم گرفتیم تو و مرسانارو ببریم اونجا صبح زود رفتیم توی خوابالوهم همش خواب بودی از تو ماشین تا اونجا که آخراش به زور بیدارت کردیم. خیلی مراسم خوبی بود خیلی خوش گذشت. همه هم  عاشق تو شده بودن یه عالمه ازت عکس گرفتن تازه اخبار ساعت ١٠ کانل سه هم نشونت داد برات ضبط کردم بزرگ شدی ببینی. یه اتفاق بدم افتاد وقتی داشتیم برمی گشتیم دیدم کاپشنت نیست یعنی از دستم افتاده بود و من نفهمیدم اینقده ناراحت شدم بعد وقتی اومدم گفتم مامانی رفت دنبالش بگرده من گفتم آخه تو این شلوغی که پیدا نمیشه آخه با...
16 آذر 1392

بازی در اتاق مرسانا

چون مرسانا اینا رفته بودن خونه نو مارو شام دعوت کردن خونشون وقتی رسیدیم اونجا وقتی رفتیم اتاق مرسانا انقده ذوق کرده بودی ویه عالمه تو اتاق مرسانا باهاش بازی کردی اینبار اولین باری بود که وقتی پیشش بودی باهاش بازی می کردی و گریه نکردی ...
16 آذر 1392

آلبوم هفت ماهگی

اینجا تومطب دکترت نشستیم تا نوبتت بشه. برای چکاب رفته بودیم دکتر دکترم گفت خدارو شکر آقا پسرتون خوبه خوبه وزنت١٠.١٥٠ شده بود قدتم ٧٥ آقای دکتر ازت تست سل گرفت نتیجشم مثبت بود و گفت احتیاج به واکسن نداری. من که خیلی خوش حال شدم چون دوست نداشتم بازم گریه کنی     وقتی عسل مامان هیج جور ساکت نمیشه و باید با خودت ببریش آشپز خونه یه عکس ناز از امیر ارسلان ومرسانا وقتی برای اولین بار تو صندلی غذای رستوران نشستی من گذا میخام یالا من گذا میخام یالا خدایا این چی چیه یعنی من اینو باید بخورم آخ جوووووووووون یه ژست خوشگل از خوابیدنت یه روز قشنگ توی پارک جوانمردان امیر ارسلا...
16 آذر 1392

مرواریدت مبارک

پسرم همین الان یعنی22 مهر ساعت 11.30 وقتی داشتم بهت آب میدادم بابایی متوجه شد  صدای سق سق از لیوان میاد. بعدش دیدیم بله دندون قشنگت زده بیرون مبااااااااااااااااااااااارکت باشه نفسم.  پس فردا داریم میریم مشهد وقتی برگشتیم  یه مهمونی قشنگ برات می گیرم ...
16 آذر 1392

واکسن شش ماهگی

امروز یعنی ٢٠ مهر تورو با مرسانا بردیم دکتر بهتون واکسن زدیم وااااااااای نمی دونی که چیکار کردی آبرومونوبردی درست نیم ساعت تو مطب دکتر داشتی جیغ می زدی و گریه میکردی ولی مرسانا یه اه هم   نگف آقا دکترهم گفت ملومه اون خانومه پسرشما هم نازک نارنجیه کپلوی من وزنتم 9500بود قدتم74 سانتی متر تا شب خوب بودیا ولی شب تا صبح تب کردی همش بیدار بودی منم همش بالا سرت نشسته بودمو نگات می کردمو هی تبتو اندازه می گرفتم. تا حالا هیچ کدوم از واکسنا اینقدر بی حالت نکرده بود کلی هم جاش درد میکرد آخه هر سری پاهاتو تکون می دادی کلی گریه می کردی قربونت بره مامان بی حالیتو نبینم... اینم وقتیکه از دکتر برگشتیم رفتیم خونه شهین خانومینا ...
16 آذر 1392