امیرارسلانامیرارسلان، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما امیرارسلان

مسافرت کاشان

٥مهر ما عروسی دعوت شدیم کاشان باباجون کار داشت نتونست بیاد  ولی ما با مامانی اینا رفتیم.... انم چندتا عکس از عروسی که تو مثل مرد کوچولو ها شده بودیو مرسانا هم مثل عروسک اینم عکستون با ننه اینم عکست با بابایی اینم عکست با من... وقتی داشتیم میرفتیم تو تو ماشین خیلی شارژ بودی برای اولین بار ددددد می گفتی تو راه تو قم وایسادیم رفتیم سر خاک بابابزرگ بابایی    وقتی داشتی با مرسانا سر قمقمه دعوا می کردی   شبم که رفتیم عروسی فرداشتم رفتیم باغ انار حاج محمد خییییییییییییییییییلی خوش گذشت ولی اگه بابا جونم بود خیلی بیشتر خوش می گذشت خیلی جاش خالی بود...
16 آذر 1392

روزهای تلخ

وقتی برای اولین بار به طور جدی مریض شدی روزی بود که منو بابایی فهمیدیم که زندگیمون به تو وصله 4روز سخت گذشت... هیچ موقع فک نمی کردم این روزو ببینم روزی که پسرم جلوی چشمم داشت از بین میرفت اصلا نمی خوام از اون روز بگم فقط نمیدونم چجوری از خدا تشکر کنم که دوباره تورو به ماداد... خدایا خیلی دوست دارم... شب اولی که تو بیمارستان اینقدر که بهت دارو داده بودن خوابیده بودی... وقتی باباجونو بعد 1 روز اجازه دادن بیاد ببینتت... وقتی من و مامانی بردیمت تو حیاط بیمارستان تا یکم هوا بخوری... بعععععععله پسر گلم حالش خوب خوب شداوردیمش خونه ببین چه قد خوشحاله... اینجا جلوی در خونه منتظریم تا ببعی بیاد برات قربونی کنیم......
16 آذر 1392

تعطیلی خرداد و شمال

برای اولین بار با همدیگه رفتیم مسافرت خیلی هم به هممون خوش گذشت فقط رفتنی چون حدود14 ساعت تو راه بودیم تو خیلی خسته شده بودی همش گریه می کردی  ما هم که نمی دونستیم باید چیکار کنیم تا اینکه یه جا وایسادیم تو رو گرفتیم زیر آب یه ذره آروم شدی آخه عادت داشتی هرروز حموم کنی اون روز چون از ساعت4 صبح تو راه بودیم نتونستی الهی قربونت برم  ولی وقتی رسیدیم اینقدر که خسته بودی تا فردا ظهر خوابیدی آخه بی سابقه بود تو تاظهر بخوابی همیشه6 صبح بیدار میشدی خلاصه تو این مسافرت چندبار اشک منو دراوردی چون شیر نمیخوردی... تازه مااونجا برا من تولد گرفتیم ولی تو خواب بودی برا همین باهات عکس ندارم تو این سفر خیلی ها با هامون بو دن ...
16 آذر 1392

یه سری عکس خوشگلت از دو ماهگی تا 5 ماهگی

چندتا از عکس های سه ماهگیت که من عاشقشونم وقتی که تو حمومی وای امیر ارسلان تو عاشق حمومی............. پارک شهر آرا وای اینجا هر کی تو مرسانارو میدید می پرسیدن دوقلوان؟ چند تا عکس جیگر از 4 ماهگیت عسلم   من عاشق این عکستم این لباسارو مامان جون برات از مشهد اورده بود یه عکس قشنگ با بابا جون یه صبح قشنگ که چشتو باز کردی وای وقتی خودتو تو آیینه می دی غش می کردی اینقده قشنگ می خندیدی وقتی گریه می کردی و ساکت نمی شدی وقتی میبردیمت جلو آیینه زود ساکت می شدی می خوام بخورمت با اون پاپیونت عاشق اون عینکتم که وقتی برات میزدم بهش دست نمیزدی  *******...
16 آذر 1392